ریشه این ضرب المثل در حکایت عروف گنجشک و مورچه است.
مورچه ای در فصل بهار و تابستان دانه ها را به لانهاش ميبرد و انبار ميكرد تا در روزهاي سرد و سخت زمستان بيغذا نماند.
گنجشک که کار کردن زیاد مورچه را میدید،به مورچه گفت:حیف این وقت خوش نیست، چرا اینقدر کار میکنی؟
مورچه گفت:بازي و خورد و خواب هم اندازهاي دارد. باید كمي هم به فكر فردا و فصل زمستان بود. مثل من كمي دانه انبار كن كه هنگام برف و باران و سردي هوا گرسنه نماني.
گنجشك گفت:هواي به اين خوبي را رها كنم و به فكر انبار كردن آذوقه باشم؟ امروز كه خوردني و نوشيدني هست، در فصل زمستان هم حتماً براي خوردن چيزي پيدا خواهم كرد.
روزها، هفتهها و ماهها پشتسر هم رفتند تا اينكه زمستان سرد از راه رسيد.
برف باريد و همهجا را سفيدپوش كرد. ديگر نه گياه و سبزهاي روي زمين ماند و نه ميوهاي روي شاخهي درختي پيدا شد. گنجشك كمي اينطرف رفت، كمي آنطرف رفت، اما چيزي براي خوردن پيدا نكرد. پروبالش در آن هواي سرد قدرت پرواز نداشت. نميدانست چهكار كند. ياد مورچه افتاد و با خودش گفت:بهتر است پيش دوستم بروم. شايد او كمكي به من كند و دانهاي به من بدهد كه بخورم و از گرسنگي نميرم.
با اين فكر گنجشك خودش را به در لانهي مورچه رساند و در زد و حال و روزش را براي مورچه تعريف كرد و گفت: "كمكم كن كه از گرسنگي دارم ميميرم."
مورچه گفت: يادت ميآيد كه در تابستان چندبار به تو گفتم به فكر اين روزها هم باش، اما تو گوش نكردي و ميبيني كه حالا به چه روزي افتادهاي. ببينم وقتي كه "جيكجيك مستونت بود، فكر زمستونت نبود؟" مورچه وقتی دید گنجشك از بيخيالي خودش پشيمان شده، گفت: در هر صورت ما دوتا با هم دوستيم. من هم آنقدر آذوقه انبار كردهام كه بتوانم تو را هم ميهمان كنم...
ریشه تاریخی ضربالمثل ایراد بنی اسرائیلی:
هر ایرادی که مبتنی بر دلایل غیر موجه باشد آن را ایراد بنی اسرائیلی میگویند: اصولاً ایراد بنی اسرائیلی احتیاج به دلیل و مدرک ندارد؛ زیرا اصل بر ایراد است - خواه مستند و خواه غیر مستند - برای ایراد گیرنده فرقی نمیکند. ایراد بنی اسرائیلی به اصطلاح دیگر همان بهانه گیری و بهانه جویی است، که ممکن است گاهی از حد متعارف تجاوز کرده به صورت توقع نابجا درآید. فیالمثل به یک نفر نقاش دستور میدهید که تابلویی از دورنمای قله دماوند برای شما ترسیم کند. نقاش بیچاره کمال ظرافت و هنرمندی را در ترسیم تابلو به کار میبرد و تمام ریزه کاریها و سایه روشنها را در تجسم قله مستور از برف و قطعات ابری که بر بالای آن قرار دارد کاملا ملحوظ و منظور میدارد، به قسمی که جای هیچ گونه ایرادی باقی نماند. ولی مع هذا ممکن است برای اقناع طبع بهانه جوی خویش انتظار داشته باشید که از تماشای آن تابلو احساس سردی و سرما کنید! این گونه ایرادات را در عرف و اصطلاح عامه «ایراد بنی اسرائیلی» گویند که صرفاً از ذات بهانه گیر مایه میگیرد.
اکنون باید دید قوم بنی اسرائیل کیستند و ایرادات آنان بر چه کیفیتی بوده، که صورت ضرب المثل پیدا کرده است.
بنی اسرائیل همان پسران یعقوب و پیروان فعلی دین یهود هستند که پیغمبر آنها حضرت موسی، و کتاب آسمانیشان تورات است. بنی اسرائیل اجداد کلیمیان امروزی و نخستین ملت موحد دنیا هستند که از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح در سرزمین فلسطین سکونت داشته و به چوپانی و گله چرانی مشغول بوده اند. بنی اسرائیل به چند قبیله قسمت میشدند و هر قبیله رئیسی داشت که او را شیخ یا پدر میگفتند. از معروفترین شیوخ آنها حضرت ابراهیم بود که پدر تمام اقوام عبرانی محسوب میشود. بنی اسرائیل در زمان یعقوب به مصر مهاجرت کردند و بعد از مدتی به راهنمایی حضرت موسی به شبه جزیره سینا عازم شدند. چهل سال میان راه سرگردان بودند، موسی درگذشت (و یا به کوه طور رفت) و یوشع آنها را به کنعان رسانید. بعد از فوت سلیمان (974 ق.م) دو سلطنت تشکیل دادند؛ یکی دولت اسرائیلی و دیگری دولت یهود. دولت اسرائیلی را سارگن پادشاه آشور و دولت یهود را بخت النصر یا نبوکدنزر، پادشاه کلده منقرض کرد و عده کثیری از آنها را به اسارت برد که بعد از هفتاد سال کورش کبیر شهر زیبای بابل را فتح کرده، همه را به فلسطین عودت داد.
باری، پس از آنکه حضرت موسی به پیغمبری مبعوث گردید و آنها را به قبول دین و آیین جدید دعوت کرد، اقوام بنی اسرائیل به عناوین مختلفه موسی را مورد سخریه و تخطئه قرار میدادند و هر روز به شکلی از او معجزه و کرامت میخواستند. حضرت موسی هم هر آنچه آنها مطالبه میکردند به قدرت خداوندی انجام میداد. ولی هنوز مدت کوتاهی از اجابت مسئول آنها نمیگذشت که مجدداً ایراد دیگری بر دین جدید وارد میکردند و معجزه دیگری از او میخواستند. قوم بنی اسرائیل سالهای متمادی در اطاعت و انقیاد فرعون مصر بودند و از طرف عمال فرعون همه گونه عذاب و شکنجه و قتل و غارت و ظلم و بیدادگری نسبت به آنها میشد. حضرت موسی با شکافتن شط نیل آنها را از قهر و سخط آل فرعون نجات بخشید؛ ولی این قوم ایرادگیر بهانه جو به محض اینکه از آن مهلکه بیرون جستند مجدداً در مقام انکار و تکذیب برآمدند و گفتند: «ای موسی، ما به تو ایمان نمیآوریم مگر آنکه قدرت خداوندی را در این بیابان سوزان و بی آب و علف به شکل و صورت دیگری بر ما نشان دهی.» پس فـرمـان الهی بر ابر نازل شد که بر آن قوم سایبانی کند و تمام مدتی را که در آن بیابان به سر میبرند برای آنها غذای مأکولی فرستاد.
پس از چندی از موسی آب خواستند. حضرت موسی عصای خود را به فرمان الهی به سنگی زد و از آن دوازده چشمه خارج شد که اقوام و قبایل دوازده گانه بنی اسرائیل از آن نوشیدند و سیراب شدند.
قوم بنی اسرائیل به آن همه نعمتها و مواهب الهی قناعت نورزیده، مجدداً به ایراد و اعتراض پرداختند که: یکرنگ و یکنواخت بودن غذا با مذاق و مزاج ما سازگار نیست. از نظر تنوع در تغذیه به طعام دیگری احتیاج داریم. به خدای خودت بگو که برای ما سبزی، خیار، سیر، عدس و پیاز بفرستد. (آقای دکتر غیاث الدین جزایری معتقد است که مطابق اخبار و روایات وارده مائده آسمانی ماهی و گوشت بریان بوده؛ که تا بزمین برسد مسلماً چند روزی میماند و خوردن گوشت مانده، بدون پیاز ایجاد اسهال میکند. لذا چون قوم بنی اسرائیل به تجربه فواید پیاز را میدانستند از حضرت موسی خواهان خوراکهایی شده اند که یکی از آنها پیاز بوده است."اعـجـاز خـوراکـیـهـا، چـاپ پـانـزدهم ، ص 206").
دیری نپایید که در میان قوم بنی اسرائیل قتلی اتفاق افتاده، هویت قاتل لوث شده بود. از موسی خواستند که قاتل اصلی را پیدا کند. حضرت موسی گفت: «خدای تعالی میفرماید اگر گاوی را بکشید و دم گاو را بر جسد مقتول بزنید، مقتول به زبان میآید و قاتل را معرفی میکند.»
بنی اسرائیل گفتند: «از خدا سؤال کن که چه نوع گاوی را بکشیم؟» ندا آمد آن گاو نه پیر از کار رفته باشد و نه جوان کار ندیده. سپس از رنگ گاو پرسیدند. جواب آمد زرد خالص باشد. چون اساس کار بنی اسرائیل بر ایراد و بهانه گیری بود، مجدداً در مقام ایراد و اعتراض برآمدند که این نام و نشانی کافی نیست و خدای تو باید مشخصات دیگری از گاو موصوف بدهد. حضرت موسی از آن همه ایراد و بهانه خسته شده، مجدداً به کوه طور رفت، ندا آمد که این گاو باید رام باشد، زمینی را شیار نکرده باشد، از آن برای آبکشی به منظور کشاورزی استفاده نکرده باشند و خلاصه کاملاً بی عیب و یکرنگ باشد.
بنی اسرائیل گاوی به این نام و نشان را پس از مدتها تفحص و پرس و جو پیدا کردند و از صاحبش به قیمت گزافی خریداری کرده، ذبح نمودند و بالاخره به طریقی که در بالا اشاره شد، هویت قاتل را کشف کردند.
آنچه گفته شد، شمه ای از ایرادات عجیب و غریب قوم بنی اسرائیل بر حقیقت و حقانیت حضرت موسی کلیم الله بود که گمان میکنم برای روشن شدن ریشه تاریخی ضرب المثل ایراد «بنی اسرائیلی» کفایت نماید.
ضرب المثل ازاین ستون به آن ستون فرج است:
به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند : « از این ستون به آن ستون فَرَج است .» یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : « واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم »
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست . با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : « چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟ »
ولی کسی را یارای ضمانت نبود . مرد گناهکار با خواری و زاری گفت :
« ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یك نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم .» ناگه یکی از میان مردمان گفت : « من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.» فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: « مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند: « چرا ؟ » گفت: « از این ستون به آن ستون فرج است .»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت. محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت
ماستمالی کردن:
عبارت مثلی بالا به عقیدۀ استاد محمد علی جمال زاده در کتاب فرهنگ لغات عامیانه یعنی: امری که ممکن است موجب مرافعه و نزاع شود لاپوشانی کردن و آنرا مورد توجیه و تأویل قرار دادن، رفع و رجوع کردن، سروته کاری را بهم آوردن و ظاهر قضای را به نحوی درست کردن است. به گفتۀ علامه دهخدا، از ماستمالی معانی و مفاهیم مداهنه و اغماض و بالاخره ندیده گرفتن مسائلی که موجب خشم یا اختلاف گردد نیز افاده می شود.
آنچه نگارنده را به تعقیب و تحقیق در پیدا کردن ریشۀ تاریخی این ضرب المثل واداشت وجود کلمۀ ماست یعنی این ماده خوراکی لبنیاتی در آن، و ارتباط آن با مداهنه و اغماض و رفع و رجوع کردن امور مورد اختلاف بوده است که خوشبختانه پس از سالها پرس و جو و تحقیق و جویندگی و یابندگی رسید.
اینک شرح قضیه:
قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است:"هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور متجاوز از یکهزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماستمالی کردند."
به طوری که ملاحظه شد قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمی گذرد، زیرا عروسی مزبور در سال 1317 شمسی برگذار گردید و مدتها موضوع اصلی شوخیهای محافل و مجالس بود و در عصر حاضر نیز در موارد لازم و مقتضی بازار رایجی دارد. چنانچه کسانی برای این ضرب المثل زمانی دورتر و قدیمیتر از هفتاد سال سراغ داشته باشند منت پذیر خواهیم بود که دلایل و مستنداتشان را به نام خودشان ثبت و ضبط کند. آری، ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر خاتمه دادن، از آن موقع ورد زبان گردید و در موارد لازم و بالمناسبه مورد استفاده و استناد قرار می گیرد.
چند ضرب المثل زيبا!:
1- ضرب المثل جامايکايي
no call alligator long mouth till you pass him
قبل از آن که از رودخانه عبور کني، به تمساح نگو "دهن گنده".
[تفسير: تا وقتي به کسي نياز داري، او را تحمل کن و با او مدارا کن.]
2 - ضربالمثل هاييتيايي
if you want your eggs hatched , sit them yourself
اگر ميخواهي که جوجههايت سر از تخم بيرون آورن ، خودت روي تخممرغ ها بخواب.
[تفسير: اگر به دنبال آن هستي که کارت را به بهترين شکل انجام دهي، آن را به شخص ديگري غير ازخودت مسپار.]
3- ضربالمثل لاتين
a silly rabbit have three opening to its den
يک خرگوش احمق، براي لانهي خود سه ورودي تعبيه ميکند.
[تفسير: اگر خواهان امنيت هستي، عقل حکم ميکند که راه دخالت ديگران را در امور خودت بر آنها ببندي]
4 - ضربالمثلي از شمال آفريقا
Every beetle is a gazelle in the eyes of its mother
هر سوسکي از ديد مادرش به زيبايي غزال است.
معادل فارسي: اگر در ديدهي مجنون نشيني، به غير از خوبي ليلي نبيني.
5- ضرب المثل روسي
An empty barrel makes greatest sound
بشکهي خالي بلندترين صدا را ايجاد ميکند.
[تفسير: هياهو و ادعاي بسيار نشان از ميان تهي بودن دارد.]
6 - ضربالمثل اسپانيايي
after all , to make a beautiful omelet you have to break an egg
براي پختن يک املت خوشمزه، حداقل بايد يک تخممرغ شکست.
[تفسير: بدون صرف هزينه، به نتيجهي مطلوب دست نخواهي يافت]
معادل فارسي: بيمايه فطير است.
7 - ضربالمثل روسي
all are not good cooks who carry long knives
هر که چاقوي بزرگي در دست دارد، لزومآ آشپز ماهري نيست.
[تفسير: دسترسي به امکانات مطلوب ضامن موفقيت نيست]
معادل فارسي: به عمل کار برآيد.
ضرب المثل خواندنی خودم جا ,خرم جا:
افراد خونسرد و بی اعتنا خاصه آنهایی که همه چیز را از دریچۀ مصالح و منافع شخصی ببینند در جهان زیاد هستند.این گونه آحاد و افراد بشری به زیان و ضرر دیگران کاری ندارند. همان قدر که بارشان به منزل برسد و مقصودشان حاصل آید اگر دنیا را آب ببرد آنها را خواب می برد. به این دسته از مردم چنانچه در زمینۀ عدم توجه به مصالح اجتماعی ایراد و اعتراض شود شانه بالا انداخته در نهایت خونسردی و بی اعتنایی به این عبارت مثلی تمثل می جویند و می گویند:"خودم جا، خرم جا. زن صاحبخانه خواه بزا خواه نزا!"
یا به طور خلاصه می گویند: "خودم جا، خرم جا" مجازاً یعنی سود و زیان دیگران به من چه ارتباطی دارد؟ باید در فکر تأمین و تدارک منافع و مصالح خویش بود لاغیر.( دیگی که برای من نجوشه ، توش سر سگ بجوشه !)
عبارت بالا که سالهای متمادی در منطقۀ غرب ایران هنگام وضع حمل زنان باردار مورد استفاده و اصطلاح قرار می گرفت از واقعۀ تاریخی جالبی ریشه گرفته که نقل آن خالی از لطف و فایده نیست.
خواجه نصیرالدین طوسی قبل از آنکه مورد توجه ناصرالدین شاه محتشم واقع شود و به دربار اسماعیلیله راه یابد یک بار به بغداد رفت تا یکی از تألیفاتش را که در مدح اهل بیت پیغمبر اکرم (ص) بود به مستعصم خلیفۀ عباسی تقدیم نماید. در این مورد میرزا محمد تنکابنی چنین می نویسد:
"... آنچه مشهور است اینکه محقق طوسی در مدت بیست سال کتابی تصنیف کرد که در مدح اهل بیت پیغمبر (ص) بود. پس از آن کتاب را به بغداد برد که به نظر خلیفۀ عباسی برساند. پس زمانی رسید که خلیفه با ابن حاجب در میان شط بغداد به تفرج و تماشا اشتغال داشتند. پس محقق طوسی کتاب را در نزد خلیفه گذاشت، خلیفه آن را به ابن حاجب داد. چون نظر ابن حاجب ناصب به مدایح آل اطهار پیغمبر علیهم صلوات افتاد آن کتاب را به آب انداخت و گفت:"اعجنبی تلمه" یعنی خوش آمد مرا از بالا آمدن آب در وقتی که این کتاب را به آب انداختم و قطراتی از آب بالا آمدند! پس بعد از اینکه از آب بیرون آمدند محقق طوسی را طلبیدند.
"ابن حاجب گفت:"که ای آخوند، تو از اهل کجایی؟" گفت:"از اهل طوسم."
"ابن حاجب گفت:"از گاوان طوسی یا از خران طوس!؟" خواجه فرمود که: "گاوان طوسم."
"ابن حاجب گفت:"شاخ تو کجاست؟"
"خواجه گفت:"شاخ من در طوس است، می روم و آن را می آورم!" پس خواجه با نهایت ملال خاطر روی به دیار خویش نهاد و از ترس عمال ابن حاجب بدون آنکه توشه و زاد راحله ای بردارد با مرکوبش که دراز گوش نحیف وامانده ای بود از بیراهه به ایران مراجعت کرد."
پس از چندی شبانه روز به قریه ای از قرای کردستان رسید و به دنبال پناهگاهی می گشت تا شبی را به روز آورده خود و چهار پایش رنج خستگی را از تن بزدایند. در این موقع عده ای زن و مرد را به حال اضطراب و نگرانی دید. از جریان قضیه جویا گردید معلوم شد زن روستایی چند روز است برای وضع حمل دچار سختی شده اکنون میان مرگ و زندگی دست و پا می زند.
خواجه فرصت را مغتنم شمرده مدعی شد که بیمار باردار را بدون هیچ خطری بزایاند. وابستگان زن دهاتی مقدم خواجه را گرامی شمرده در مقام پذیرایی و بزرگداشت وی برآمدند. خواجه دستور داد قبلاً مرکوب خسته و فرسوده اش را تیمار کرده در طویلۀ گرم جای دادند و آب و علوفه اش را تدارک دیدند. سپس فرمان داد اطاق گرم و تمیزی برای آسایش و استراحت خودش آماده کردند. پس از آنکه از این دو رهگذر خیالش راحت شد و غذای گرم و مطبوعی به اشتهای کامل صرف کرد با اطلاعاتی که در علم پزشکی داشت برای رفع درد و زایمان بیمار تعلیمات لازم داده ضمناً دعایی نوشت و به دست صاحبخانه داد و گفت:"این دعا را با مقداری گشنیز بر ران چپ زائو ببندید و مطمئن باشید که به راحتی فارغ خواهد شد ولی متوجه باشید که پس از وضع حمل دعا را از ران چپش فوراً باز کنید و گرنه روده هایش را بیرون خواهد آورد."
اتفاقاً زکریای قزوینی راجع به خاصیت گشنیز که در حکایت بالا ذکر شده چنین می نویسد:
"کزبره: او را به پارسی گشنیز خوانند و شیخ الرییس گوید که اگر کزبره را به آهستگی از بیخ برکنند و بر ران زنی ببندند که زادن او دشخوار بود در حال خلاص یابد."
باری، هنوز دیر زمانی از تجویز خواجه و بستن دعا بر ران چپ بیمار حامله نگذشته بود که به راحتی وضع حمل کرد و از خطر مرگ نجات یافت.
بامدادان خواجه نصیرالدین طوسی بر درازگوش سوار شده با زاد و توشۀ کافی به جانب طوس روان گردید. پس از چندی چون دعا کردند دیدند که خواجۀ طوسی چنین نوشته بود:"خودم جا، خرم جا. زن صاحبخانه خواه بزا، خواه نزا!"
شنیده شد که این دعا دیر زمانی در بعضی از قراء و قصبات مناطق غرب ایران برای زایمانهای سخت و دشوار چون حرز جواد به کار می رفت و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد.
چراعاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی:
عقل درلغت ازعقال و پای بند شتر ماخوذ است وچون خرد ودانش مانع رفتن طبیعت به سوی افعال ذمیمه شود لهذا خرد و دانش را عقل گویند . رویه عقلا و هوشمندان همواره براساس تعقل و دوراندیشی استوار است . اطراف و جوانب امور را قبلا از نظر می گذرانند ، پست وبلند و زیروبم هر امری را در بوته سنجش و آزمایش قرار می دهند و سپس دست به کار می شوند تا اگر زیان وضرری معنا و مادتا برآن مترتب باشند در مقابل عمل انجام شده قرار نگرفته انگشت ندامت و پشیمانی به دندان نگیرند و بر گذشته افسوس و حسرت نخورند. در غیراین صورت اطلاق عنوان عاقل بر چنان افرادی دور از عقل واندیشه خواهد بود .
داستان شورانگیز زلیخا نسبت به یوسف پیغمبر به قدری مشهور و زبانزد خاص وعام است که همه کس کم و بیش به آن واقف است . یوسف صدیق فرزند یعقوب و راحیل بر اثر حسادت برادرانش در چاه افتاد و مالک بن دعر که با کاروانش از آن سوی می گذشت وی را نجات داده به عزیز مصر قطیربن رحیب یا فوطیفرع که در زمان سلطنت ریان بن ولید فرعون مصر می زیست به قیمت قابل توجهی فروخت . عزیز مصر یوسف را به خانه برد و به همسرش زلیخا گفت :« او را گرامی بدار. شاید روزی از او بهره برگیریم و وی را به فرزندی بپذیریم زیرا در ناصیه اش اصالت و گوهر و نجابت ذاتی کاملا هویداست.» زلیخا که خود فرزند نداشت در پرورش و تربیت یوسف همت گماشت تا به حد کمال رسید ولی زیبایی و جذابیتش چنان محرک و خیره کننده شده بود که دل و جان زلیخا را به یغما برد واورا ازاوج غرور و نخوت به حضیض زبونی و بیچارگی کشانید .
زلیخا برای تحریک یوسف که از ارتکاب گناه امتناع داشت و مخصوصا حاضر نبود نسبت به ولی نعمت خود عزیز مصر خیانت کند به هر وسیله ای متوسل شد و« جامه ای ازخز و دیبا به قامتش برید و کمرهای مرصع از گهرهای درخشان و تاجهای مذهب به عدد سیصد و شصت برایش مهیا ساخت . هر روز به دوشش خلعتی نو می انداخت و تاجی تازه بر فرقش می آراست . خوردنیهای گوناگون از سینه مرغ و مربای خوشگوار وشربت ناب و مغز بادام آماده می کرد تا یارش به هر چه میل کند حاضر سازد . شبها از دیبا و حریر برایش بستر می ساخت . و ازهر دری با وی سخن می گفت .
ولی یوسف پارسا و پرهیزگار با وجود آنکه درعنفوان جوانی و غرورجوانی می زیست طنازی و عشوه گری زلیخا و آن همه امکانات را نادیده شمرد و نور تقوی و صفای ایمان چنان بر او هی زد که بدون ترس و تامل دست رد بر سینه زلیخا نهاد . زلیخا چون از همه طرف راه چاره و کامجویی را مسدود دید به اخافه و ارعاب یوسف برخاست و با حربه تهمت و افتراء ، شوهرش عزیز مصر را بر آن داشت که او را در سیاهچال جای دهد تا شاید رنج و شکنجه زندان بر سر راهش آورد و مسئول دلداده اش زلیخا را اجابت کند ولی خلف صدق یعقوب وسلاله ابراهیم خلیل به خانه جدید گام نهاده خوف زندان را در مقابل خوف و مشیت الهی به هیچ گرفت و در آن چهار دیواری تنگ وتاریک نیز به هدایت و ارشاد زندانیان و ترغیب و دلالت آنان به قبول توحید و پرستش خدای یگانه و احراز ملاهی ومناهی پرداخت .
هر روز وساعتی که سپری می شد زلیخا به انتظار انصراف تصمیم و بازگشت محبوب بود ولی سالها گذشت ویوسف همچنان مانند کوهی استوار در چهار گوشه زندان باقی ماند و اوقات را به عبادت پروردگار وهدایت و ارشاد زندانیان گمراه مصروف داشته ازاینکه از کید ومکر زلیخا و سایر زیبارویان مصری رهایی یافت خدا را شکر می گذارده است .
اینجا بود که زلیخا از کرده پشیمان شد و از اینکه یوسف را به زندان انداخت انگشت حسرت و ندامت به دندان گزید و زلیخای آشفته را درغم فراق معشوق و هجران دلداده اش بی تاب و نالان ساخت به قسمی که خواب و خوراک وآسایش از وی سلب گردید و نشاط جوانی و زیباییش به زشتی و کراهت گرایید . بعضی از شبها از دوری یوسف بی تاب می شد که با دایه وفادارش در تاریکی شب به زندان می رفت و در گوشه ای آن قدر محبوبش را نظاره می کرد که سپیده صبح می دمید و آن گاه به خانه باز می گشت .
اگر چه زلیخا پس از رهایی یوسف از زندان و فوت همسرش مشمول وعنایت الهی قرارگرفته به فرمان خدا و با اعاده همان زیبایی و طنازی دوران جوانی به وصال محبوب رسید . ولی آن حسرت وندامت اولیه که ناشی از عدم تعقل ودوراندیشی بود بعدها به صورت ضرب المثل درآمده در افواه ملل و اقوام مختلفه مورد استشهاد و تمثیل قرار گرفت .
ضرب المثل های جالب درباره ازدواج:
1-هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.( ضرب المثل آلمانی)
٢ - مردی که به خاطر " پول " زن می گیرد، به نوکری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )
۳- لیاقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چینی )
۴- زنی سعادتمند است که مطیع " شوهر" باشد. ( ضرب المثل یونانی )
۵- زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. ( ضرب المثل انگلیسی )
۶- زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگلیسی )
٧- زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. ( ضرب المثل آلمانی )
٨ - داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت . ( ضرب المثل لهستانی )
٩- دختر عاقل ، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. ( ضرب المثل ایتالیایی)
١٠ -داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( ضرب المثل فرانسوی )
١١- دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. ( ضرب المثل ایتالیایی )
١٢- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن . ( ضرب المثل آذربایجانی )
١٣- برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی . ( ضرب المثل چینی )
١۴- تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن . ( ضرب المثل چینی )
١۵- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. ( ضرب المثل اسپانیایی)
١۶- اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل ترکی )
١٧- ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
١٨- ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. ( ضرب المثل اسپانیایی )
١٩- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )
٢٠- ازدواج کردن و ازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است . ( سقراط )
٢١- ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. ( بورنز )
٢٢- ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. ( رولاند )
٢٣- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . ( ناپلئون )
٢۴- اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است . ( محمد حجازی)
٢۵- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم . ( خانم پرل باک )
٢۶- با زنی ازدواج کنید که اگر " مرد " بود ، بهترین دوست شما می شد . ( بردون)
٢٧- با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید. ( سونی اسمارت)
٢٨- برای یک زندگی سعادتمندانه ، مرد باید " کر " باشد و زن " لال " . ( سروانتس )
٢٩- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " می خواهد. ( کریستین )
٣٠- تا یک سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. ( اسمایلز)
ضرب المثل های قدیمی و جالب:
1 اجاره نشين خوش نشينه !
2 ارزان خري، انبان خري !
3 از اسب افتاده ايم، اما از نسل نيفتاده ايم !
4 از اونجا مونده، از اينجا رونده !
5 از اون نترس كه هاي و هوي داره، از اون بترس كه سر به تو داره !!
6 از اين امامزاده كسي معجز نمي بينه !!
7 از اين دم بريده هر چي بگي بر مياد !!
8 از اين ستون بآن ستون فرجه !
9 از بي كفني زنده ايم !
10 از دست پس ميزنه، با پا پيش ميكشه !
11 از تنگي چشم پيل معلومم شد --- آنانكه غني ترند محتاج ترند !
12 از تو حركت، از خدا بركت .!
13 از حق تا نا حق چهار انگشت فاصله است !
14 از خر افتاده، خرما پيدا كرده !
15 از خرس موئي، غنيمته !
16 از خر ميپرسي چهارشنبه كيه ؟!
17 از خودت گذشته، خدا عقلي به بچه هات بده !
18 از درد لا علاجي به خر ميگه خانمباجي !!
19 از دور دل و ميبره، از جلو زهره رو !!
20 از سه چيز بايد حذر كرد، ديوار شكسته، سگ درنده، زن سليطه !
21 از شما عباسي، از ما رقاصي !
22 از كوزه همان برون تراود كه در اوست ! ( گر دايره كوزه ز گوهر سازند )!
23 از كيسه خليفه مي بخشه !
24 از گدا چه يك نان بگيرند و چه بدهند !
25 از گير دزد در آمده، گير رمال افتاد !
26 از ماست كه بر ماست !
27 از مال پس است و از جان عاصي !
28 از مردي تا نامردي يك قدم است !
29 از من بدر، به جوال كاه !
30 از نخورده بگير، بده به خورده !
31 از نو كيسه قرض مكن، قرض كردي خرج نكن !
32 از هر چه بدم اومد، سرم اومد !
33 از هول هليم افتاد توي ديگ !
34 از يك گل بهار نميشه !
35 از اين گوش ميگيره، از آن گوش در ميكنه !
36 اسباب خونه به صاحبخونه ميره !
37 اسب پيشكشي رو، دندوناشو نميشمرند !
38 اسب تركمني است، هم از توبره ميخوره هم ازآخور !
39 اسب دونده جو خود را زياد ميكنه !
40 اسب را گم كرده، پي نعلش ميگرده !
41 اسب و خر را كه يكجا ببندند، اگر همبو نشند همخو ميشند !
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین